هنگاميكه من كار با Diane را ادامه ميدادم، بيشتر و بيشتر به توضيحات او در مورد منابع انرژي در اطراف انسان علاقهمند ميشدم. چيزي كه اين موضوع را فريبندهتر ميكرد اين بود كه مقداري از دكترهاي مجرب اين منابع انرژي را ديده بودند. هريك از آنها به طور جداگانه حوادث مشابهي را شرح ميدادند و ارتباط بين توضيحات آنها از درجه بالايي برخوردار بود.
روزي به ذهن من رسيد كه ممكن است ميدانهايي از نيرو كه ما هنوز در رويههاي علمي خود آشكار نكردهايم اطراف گياهان، حيوانات و حتي فلزات وجود داشته باشد. در همين زمان بود كه من كتابي از Baron Karl Von Reichenbach دانشمند مشهور، شيميدان و فردي اهل صنعت از قرن اخير را خواندم، وي در ادامه آزمايشات علمي و كشفيات خود به مطالعه روي افرادي كه نسبت به طوفانهاي الكتريكي حساسيت داشتند جمعآوري كرد. او يك برنامه مفصل از آزمايشات براي تست اين افراد ترتيب داد. تستها و نتايج ميتوانست از ارزش بالايي برخوردار باشد، ولي بعضي از نتايج غيرمجاز كه Reichenbach از آزمايشات خود بدست آورد طوفاني از انتقاد در مغز او بهپا كرد. همچنين مباحثهاي كه بر نتايج او صورت گرفت اين مسئله را پيچيده كرد كه از نتايج توانايي طبيعي آزمايشات كه ميتوانست ارزش زيادي داشته باشد چشمپوشي شده است.
با توجه به كار Reichenbach دو چيز توجه من را جلب كرد. آزمايشات با دقت ثبت شده او با آهنربا و فلزات متنوع و بلورها ميداني از نيرو يا انرژي اطراف اين اجسام را آشكار كرده، ظاهراً Reichenbach هيچوقت به اين فكر نيفتاد كه از افراد خاص خود نخواهد كه دنبال ميداني از نيرو اطراف انسانها بگردند. او تعداد زيادي اطلاعات و دادهها كه بيشتر آنها تكراري بود جمعآوري كرد. در هر حال آزمايشات تكراري در بوجود آوردن اين فرض كه چنين ميدانهايي از نيرو وجود داشتند مفيد بود. چيز ديگري كه توجه من را جلب كرد اين بود كه او ظاهراً اولين كسي در زمان مدرن بود كه از كلمه حساس (Sensitive) براي توصيف افراد خاصي كه تواناييهايي دارند كه ما امروزه به نام حس ششم High sense perception معرفي ميكنيم استفاده كرده است.
روزي من از Diane پرسيدم كه آيا چيزي اطراف بلورها يا آهنرباها يا انواع مختلف فلزات مشاهده ميكند او كمي جاخورد و من را مطمئن كرد كه هرچيزي ميداني از نيرو در اطراف خود دارد. او اين ميدانهاي نيرو را ميديد اما آنها را مهم تلقي نميكرد. براي او اين پديده به اندازه ديدن رنگ يك گل يا امواج گرمائي كه از سنگفرش (پيادهرو) در يك روز گرم بلند ميشوند طبيعي بود. من از او پرسيدم كه آيا مايل است در صورتي كه چند آزمايش با بلورها و فلزات ترتيب دهم چند مشاهده را با من انجام دهد. او ابتدا خيلي مشتاق نبود، به نظر او كار با اجسام غيرزنده كسالتآور و خسته كننده بود. او ترجيح ميداد اجسام زنده را مشاهده كند بالاخره او را متقاعد كردم كه زماني را براي آزمايشاتي كه درسر داشتيم اختصاص دهد. من تصميم گرفتم بعضي از آزمايشاتي را كه Reichanbach با آنها كاركرده بود. با گسترش دادن برنامه با چندتا از آزمايشات خودم بطوركامل آزمايش كنم.
اولين آزمايش با آهنربا بود. Diane را روي يك صندلي كه هم ميتوانست رو به شمال و هم رو به جنوب باشد قرار دادم و يك آهنربا كه قطبهاي آن مشخص نشده بود به او دادم. او فوراً توانست قطب شمال و جنوب را تعيين كند، او توضيح داد به اين دليل قادر است اين كار را انجام دهد كه قطب شمالگرا (north seeking pole) هميشه يك غبار آبيرنگ اطراف خود دارد و قطب جنوبگرا (south seeking pole) غبار قرمزرنگي اطراف خود دارد. من متوجه شدم كه مهم نيست او رو به چه جهتي باشد، او ميتوانست قطبين آهنربا را وقتي كه روي ميزي به فاصله 3 فوت از او قرار داشت به همان خوبي كه وقتي آن را در دستش گرفته بود تشخيص دهد.
ما در سالهاي اخير، جريانهاي الكتريكي لحظهاي همراه سيستم عصبي انسانها را كشف كردهايم. اين موضوع به ذهن من رسيد كه ممكن است وقتي قطب آهن ربا به بدن انسان نزديك ميشود، اثراتي روي آن بگذارد. من يك آهنرباي غيرمشخص را بطرف كف دستم بردم و از Diane خواستم آنچه را ميبيند توصيف كند، او غبار سرخي اطراف قطب ميديد كه بطرف كف دست من اشاره ميكرد. اين ثابت كرد كه آن قطب جنوب بوده است. من منتظر اين مشاهدات آخري او بودم، اوگفت كه ميدان انرژي اطراف كف دست من و ميدانهاي انرژي آهنربا همديگر را قطع ميكنند. من همان قطب آهنربا را نزديك كف دستم چپم نگه داشتم و از او خواستم تا به ميدان انرژي آن نگاه كند. اينبار ميدان انرژي آهنربا و ميدان انرژي اطراف كف دست من به نظر ميرسيد كه بطرف هم جذب نشدهاند. او گفت به نظر ميرسد كه آنها بطور موزوني با هم تركيب شدهاند. وقتي كه من قطب شمال آهنربا را به طرق مشابه استفاده كردم نتيجه برعكس شود. من اين آزمايشات را چندين بار با استفاده از آهنرباهاي غيرمشخص تكرار كردم اما Diane بدون هيچ تنوع و تغييري همان اثرات را وصف ميكرد.
اين آزمايشات ساده چندين و چندبار تكرار شد با الگوي ثابت نتايج توانائي Diane در مشاهده چيزهايي در مورد آهنربا كه مطمئناً براي بيشتر مردم آشكار نيست اثبات شده من ميخواستم كار را با آزمايشات بيشتري بر روي آهنرباها ادامه بدهم ولي بسياري آزمايشات ديگر وجود داشت كه در برنامهاي كه ترتيب داده بودم مهم به نظر ميرسيد. براي يك چيز من مايل بودم بدانم كه آيا Diane ميتواند الگوهاي انرژي اطراف بلورها را مشاهده كند. آيا او ميتواند بلورها را از روي الگوهاي انرژيشان تشخيص دهد؟
به عنوان يك روش اوليه من او را به موزه تاريخ طبيعي در نيويورك بردم. جائي كه ما ميتوانستيم يك صف بزرگ از بلورها را مشاهده كنيم. اگر او ميتوانست الگوهاي انرژي اطراف بلورها را مشاهده كند ما ميتوانستيم كار را با مشاهدات آزمايشي دنبال كنيم. اولين بلوري كه مشاهده كرديم يك Burma ياي تو پوشش نشده از نوع Carborundum بود. Diane يك ميدان انرژي اطراف اين ياقوت ديد كه اينگونه توضيح داد : يك مركز در سنگ وجود دارد كه از آن دو نوع انرژي به خارج متشعشع ميشود. اين تشعشعات انرژي به راست ميچرخد و داخل خميدگيهاي پيچدرپيچي ميشود.
مشاهدات بعدي ياقوتها آنچه را كه به نظر ميرسيد يك الگوي عمومي مشخصات يك ياقوت از اين نوع باشد را مشخص كرد. در مركز سنگ يك هسته از انرژي ابتدايي (اصلي) به نظر ميرسيد كه بطرف محيط حركت ميكند و سپس با يك حالت پيچ در پيچ هم ميشود و بطرف مركز سنگ برميگردد. Diane اين را مثل يك ميدان متحرك ثابت ميديد نه يك ميدان ساكن. او اصرار داشت كه ميتواند دو نوع انرژي را در الگويي كه بعنوان مثبت و منفي طراحي كرده بود مشخص كند.
وقتي ما به ياقوت كبود ستارهاي Edilt haggen Delong نگاه كرديم، Diane همان الگوي انرژي را كه از يك مركز در داخل سنگ منشاء ميگرفت و به طرف محيط حركت ميكرد و سپس با يك حركت ثابت داخل و خارج به طرف مركز برميگشت را ديد، او دوباره دو نوع انرژي را توضيح داد. مثبت و منفي.
در مشاهده ديگري به تماشاي يك ياقوت كبود ستارهاي از يك نوع Dark midnight purple پرداختيم، Diane الگوي انرژي مشابهي را توصيف كرد با اين تفاوت كه به نظر ميرسيد ياقوت كبود دوم انرژي بيشتري دارد كه بنظر ميرسيد قبل از اينكه به طرف محيط برگردد بالاتر پرتاب ميشود. من از او پرسيدم كه آيا تفاوت مشهودي بين ياقوت كبود و ياقوتها مشاهده ميكند. تنها تفاوتي كه ملاحظه كرده بود اين بود كه الگوي انرژي اطراف ياقوت به نظرتيرهتر ميرسيد. ياقوت كبود و ياقوت هردو سنگهاي Carborun dum هستند. اگرچه Diane اين موضوع را نميدانست.
در مورد ديگري به مشاهده Topaz (ياقوت زرد) سيليكات از آلومينيم كه شامل فلوارين است پرداختيم. Diane الگوي انرژي كاملاً متفاوت را تشريح كرد. انرژي از مركزي در داخل سنگ به شكل يك مثلث خارج ميشد. اين تشعشعات به سمت چپ گردش ميكرد و با همان الگوي مثلثي شكل به سمت مركز برميگشت. هر ياقوت زردي كه مشاهده كرديم همان مشخصات را داشت.
من از Diane خواستم در ناحيهاي از جائي كه سنگهاي گرانبهاي مختلفي در آن قرار داشت بايستد، من فهميدم كه او ميتوانست جواهرات را از روي الگوهاي انرژيشان تشخيص دهد. فاصله هر دوي ما دورتر از آن بود كه بفهميم آن جواهرات چه هستند. بعد از آنكه او سنگها را از روي الگوهاي انرژيشان تشخيص داد من متوجه شدم كه او هر بار درست تشخيص داده است.
يك روز وقتي پس از يكي از جلسات يك ساعتي كه در موزه داشتيم به آپارتمان من برگشتيم، Diane نگاهي به بلوري كه روي تكيه جواهري كه روي ميز من قرار داشت كرد و فوراً گفت : «اين جواهر به اندازه آنهايي كه قبلاً ديديم عمر ندارد. يك نقطه كوچك انرژي در مركز وجود دارد ولي خيلي فعال نيست، انرژي پراكندهرت است، خطوط خمشدگيها به آن وضوح جدا نشدهاند و به آن فشردگي به هم نپيوستهاند، حركت آرامتر است، الگوي مثلثي شكل باعث شده كه من فكر كنم اين يك ياقوت زرد است.» آن بلور يك ياقوت زرد تركيبي بود.
من تعدادي مشاهده روي الماسها ميخواستم و تصميم گرفتم كه اول به گرانيت نگاه كنيم كه ببينيم آيا الگو در مورد كربن بيشكل همان طور كه در كربن Cryotalline مقايسه نشده بود تغيير كرده است. وقتي Diane به يك تكه كلفت گرانيت نگاه ميكرد، يك الگوي انرژي ديد كه به نظر ميرسيد از يك نقطه درون قطعه گرانيت بزرگ ميشود. خطوط انرژي وسيعتر و نازكتر از چيزي بود كه او در مورد بلورها مشاهده كرده بود. انرژي در الگوي مربع و به آهستگي حركت ميكرد. اين، به روشني و وضوح الگوي انرژي بلورها كه ما مشاهده كرديم نبود.
وقتي ما به يك الماس نگاه كرديم، او اصرار داشت كه دو سطح انرژي ديده است، يك سطح انرژي از خارج وارد الماس شده و دوباره بيرون ميرفت. او اين حقيقت را متذكر شد كه اين موضوع ارتباطي به نور منعكس شدهاي از سطح الماس كه هركسي آن را ميبيند ندارد. آن انرژي كه از خارج وارد الماس ميشد به نظر او مثل گيسباف، بافته شده بود.
نوع دوم انرژي از مركز سنگ به خارج حركت ميكرد. آن بسيار درهم پيوسته و بسيار درخشان و واضح بود. دوباره، اين هيچ ارتباطي به نور منعكس شده نداشت. Diane اين الگوي انرژي مشابه را در تمام الماسهاي بريده شدهاي كه مشاهده كرديم ديد، فرقي نميكرد كه آنها چگونه بريده شده بودند.
در جلسة بعدي ما، من يك تكه بريده نشده بلور كوارتز و تعدادي ياقوت ارغواني داشتم، وقتي Diane به تكه بريده نشده بلور كوارتز نگاه ميكرد، مشاهده كرد كه نوك بلور به نظر ميرسد در انرژي كشيده ميشود. اين انرژي به داخل يك مركز در بلور حركت ميكرد و سپس در يك حركت سريع از بلور خارج شده و دوباره در حالي كه در يك الگوي مثلثي خم شده بود به مركز برميگشت.
او الگوي مشابهي را در ياقوت ارغواني كه براي مشاهده به او داده بودم ديد، وقتي او به يك سنگ عيناللهي نگاه كرد الگوي مثلثي انرژي شبيه آنچه در مورد كوارتز و ياقوت ارغواني ديده شده بود مشاهده كرد. خطوط انرژي باريكتر بود و الگو كاملاً پيچيده نبود، او اين را مثل يك الگوي زيگزاگ يا وزوزي توصيف كرد.
من از Diane پرسيدم كه آيا ميتواند كريستالها را از روي درجه سختي آنها با نگاه كردن به ميدان انرژي كه مشاهده ميكرد طبقهبندي كند. من تعدادي بلور براي مشاهده Diane جمعآوري كردم، او تشريح كرد كه هرچه ميدان نيرو يا انرژي به طور نزديكتر پيوسته باشد، بلور سختتر است. من يك جدول طبقهبندي با خود نداشتم و واقعاً با يك چنين جدولي آشنايي نداشتم. Diane به بلورها به ترتيب سختيشان اشاره كرد و وقتي توانستم نتايج او را با جدول مقايسه كنم متوجه شدم كه نظر او در تمام موارد درست بوده است.
من تصميم گرفتم در آخرين ديدارمان براي آزمايشات، تعدادي موارد مختلف را آزمايش كنيم. من با قراردادن يك تكه مرمّكي (myrrh) بر روي ميز در فاصله سه فوتي Diane شروع كردم. بدون لمس كردن مرمّكي يا نگاه كردن از نزديك به آن Diane گفت : «اين يك بلور نيست، اين زاويههاي تند انرژي كه داخل آن شوند يا از آن خارج شوند را ندارد. اين زندهتر از يك بلور است. اين از يك چيز زنده در دنياي گياهان گرفته شده است، اين از طرف مركز به بيرون رشد ميكند، اين نوعي انرژي كه من در گياهان زنده ميبينم دارد، انرژي بههم پيچيدهتر است.»
وقتي من تكه مرمّكي را در دست نگاه داشتم او چيزي گفت كه قبلاً به آن اشاره نكرده بود : «عكسالعمل بيشتري از ميدان انرژي اين ماده به ميدان انرژي دست نسبت به آنچه در مورد بلورها ديدم وجود دارد. به نظر ميرسد كه به گرماي دست جواب ميدهد، ولي انرژي بيشتري نسبت به آنچه به دست ميدهد از آن ميگيرد.» آزمايشات متعددي با resinهاي ديگر و تكرار آزمايشات با مرمّكي همان نتايج را داد.
من چند آزمايش با بلورهايي كه در آشكارساز فركانس بالا ميشد ترتيب دادم، هر بلور تقريباً يك سانتيمتر مربع و به ضخامت ميليمتر بود. من از Diane خواستم تا قبل از اينكه اقدام به آزمايش كنيم دو بلور را تماشا كند و هرچه كه ديده بگويد. او الگوي انرژي معمولي را درون و اطراف بلورها ديد، خطوط انرژي هنگاميكه خارج ميشدند و به مركز بلور برميگشتند يك الگوي مربعي داشتند. يك بلور يك الگوي انرژي با كجي بيشتري به سمت راست نسبت به ديگري داشت.
من يكي از بلورها را جلوي انگشت سبابه دست راستم نگه داشتم و از او خواستم كه بگويد كه آيا اثري روي الگوي انرژي در نوك انگشت وجود دارد. او گزارش كرد كه انرژي انگشت سبابه از ميان كريستال عبور كرد، ولي در حين اينكار كمي منحرف شد.
او ميتوانست خطوط انرژي انگشت سبابه را به جهت اينكه بطور وضوح از خطوط انرژي بلور متفاوت بودند مشخص كند. او توضيح داد كه تشعشعات انرژي انگشت بعد از اينكه از درون بلور عبور ميكند پهنتر و باريكتر ميشوند. ما اين آزمايش را چندين بار با استفاده از بلورهايي با صحت بالا تكرار كرديم. توصيفات Diane در مورد آنچه اتفاق افتاده بود هميشه يكسان بود.
زماني كه من ميتوانستم در اختيار آزمايش با آهنرباها و بلورها قرار دهم محدود بود. من ميخواستم قبل از اينكه به كار ديگري بپردازيم چند آزمايش روي اثرات اصابت تند و اثرات صدا روي بلورها انجام دهم. من حقيقتاً تمام اين بخش از كار را بعنوان مبنايي براي يك برنامه كاملتر، وقتي كه زمان و بودجه اجازه ميداد درنظر ميگيرم. من فرصت گفتگو درباره مشاهدات تخصصي Diane در زمينه مغناطيس و بلورشناسي را نداشتم. اين ممكن است نور شگفتي را بر آنچه او قادر به ديدن آن بود روشن كند، ممكن است در آينده امكان جمعآوري اطلاعات مفيد و عملي از طريق اينگونه آزمايشات وجود داشته باشد.
براي آزمايشات من روي اثرات برخورد و اثرات صدا، بلورهاي متعددي جمعآوري كردم و سپس اين كار را با چند آزمايش ابتدايي كه ميتوانست چند بار تكرار شود تعقيب كردم. من از Diane خواستم تا الگوي انرژي را در يك بلور كوارتز دودي (Smoky) كه تقريباً 16 سانتيمتر طول و 5 سانتيمتر عرض داشت مشاهده كند. او همان الگوي انرژي معمول را كه ما اطراف بلورهاي كوارتز ديگر تشخيص داده بوديم تشريح كرد. من چندين ضربه تيز به بلور زدم و از Diane پرسيدم كه آيا اثري روي الگوي انرژي گذاشت، او يك تغيير جزئي در ريتم ديد و خطوط انرژي كمي منحرف شده بودند.
آزمايشات مكرر با بلورهاي كوارتز مختلف همان اثر را داشت. من بعداً از يك بلور فلوئور به شكل (Octahedron) كه سرتاسر آن در حدود 5/1 اينچ بود استفاده كردم. وقتي Diane به اين بلور نگاه كرد يك الگوي انرژي كاملاً مشابه با توصيفات او در مورد بلورهاي فلوئور توصيف كرد. او با شيمي آشنايي نداشت و نميدانست تركيبات شيميايي بلور چه بودند. وقتي به كريستال چندين بار ضربه زده شد يك تغيير در سرعت جريان انرژي در حاليكه از مركز خارج ميشد و دوباره به مركز باز ميگشت وجود داشت، به نظر ميرسيد كه تمام ريتم الگو تغيير كرده است. به نظر ميرسيد كه انرژي سريعتر حركت ميكند و به گونهاي قويتر شده است. اثرات در نقاط روي محيط نسبت به مركز قابل توجهتر بود و اثر بيشتري در آن نقاط در گوشههاي راست نسبت به جهت ضربهها وجود داشت.
براي انجام چند آزمايش لااقل بصورت آزمايشي روي اثرات صدا به تنهايي روي كريستالها، من يك كريستال فلوئور را روي ضبط صوتي قرار دادم و يك قطعه موزيكال روي نوار را اجرا كردم، Diane درخشش قابل توجهي در ميدان انرژي بلور مشاهده كرد، او اين را بعنوان انرژي بيشتري كه به درون بلور ميرفت توصيف كرد. وقتي بلورهاي amethysr روي ضبط صورت قرار داشتند اثر درخشش مشابهي مشاهده شد.
كريستالهاي galena و pyrite كه درموقعيت مشابه و با همان قطعه موسيقي قرار داشتند، اثري قدري متفاوت نشان دادند. توصيفات Diane بسيار جالب بود. در مشاهده او به نظر ميرسيد كه آنها براي اينكه بيشتر با انرژي اشباع شوند و آنرا مدت بيشتري نگه دارند، انرژي را به آرامي از صداي موزيك بدست ميآورند. درمورد بلورهاي فلوئور و amethysr اثر روي بلورها با موزيك قطع ميشد. به نظر ميرسيد كه بلورهاي galena و pyrite انرژي را نگه ميدارند و آنرا به آرامي خارج ميكنند. اثر صدا براي مدتي پس از خاموش كردن موزيك باقي ميماند.
من آزمايشات صدا را چندين بار با انواع مختلف بلورها تكرار كردم و اثرات متعددي كه به نظر ميرسيد بطور ابتدائي ميسر باشند وجود داشت. هر چه بلور خالصتر و كاملتر بود درخشش انرژي بواسطه صدا نيز سريعتر بود. مواد بلوري خالصتر به نظر ميرسيد كه اجازه ميدهد انرژي راحتتر به داخل جريان پيدا كند، ولي اثر به محض قطع موزيك محو ميشد. هرچه ماده غليظتر بود توانايي بيشتري براي نگهداشتن انرژي كه به نظر ميرسيد صدا براي دوره بيشتري از زمان ميدهد وجود داشت.
وقتي دو بلور در كنار يكديگر در جائي كه با هم تماس نداشتند روي ضبط صوت قرار گرفتند اثر انرژي تحت وجود موزيك نسبت به موردي كه با يك بلور بود قويتر شد. با بلورهايي كه در فاصله نيم اينچ از يكديگر قرار داشتند به نظر ميرسيد كه يك اثر متقابل انرژي بين دو بلور علاوه بر درخشش ميدان وجود دارد. بطوركلي Diane فهميد كه بنظر ميرسد شكل بلور ارتباطي با عكسالعمل بلوردر مقابل صدا دارد. براي يك چيز، شكل نقاط ورود را هنگاميكه انرژي تحت وجود موزيك به داخل بلور جريان داشت.
چند ماه از دقت و بسياري رسيدگي كردنها و دوباره رسيدگي كردنها صرف كار آزمايشي با آهنرباها و بلورها شد. با اين همه من آن را فقط يك آغاز تلقي ميكنم. خيلي زود است كه بخواهيم يك نتيجهگيري داشته باشيم آنچه كه ممكن است در زمينه علمي استنباط شود، براي معين شدن باقي ميماند تا وقتي كه بتوانيم اين كار آزمايشي را دنبال كنيم.