مقدمهیی بر اصول انتقال انرژی و شفابخشی :
« انشتاین ثابت کرد که جهان انرژی است و ماده صورت متراکم آن است. »
دکتر المرگرین رئیس آزمایشگاه سایکوفیزیولوژی معتقد بود که در سراسر عالم فقط یکنوع انرژی وجود دارد که همه اشیاء و پدیدههای روانی صورتهای مختلف آن انرژی هستند.
اجسام فیزیکی از تراکم این انرژی بوجود آمدهاند و عواطف و تظاهرات روانی از تجلیات رقیق شده آن هستند.
شری اوربیندو فیلسوف هندی معتقد است «دنیا یکپارچه روح است و ماده صورت متراکم آن است» یا اینکه دنیا سراسر ماده است و روح چهره رقیق شده آن.
مِسمِر کاشف هیپنوتیزم این انرژی را مغناطیس حیوانی نامید و پیههن باخ آنرا نیروی ملکوتی نامگذاری کرد.
« هستی یکپارچه انرژی و موج است »
پدیدههای مادی از مولکول تا کهکشان عظیم انباشته از انرژی هستند و موجودات زنده مانند نبات، حیوان و انسان از لحاظ پیکر در محدودهی این انرژی تکاثف یافتهاند. تمام انرژیهای شناخته شده و آنچه شناخته خواهد شد، و یا ناشناخته خواهد ماند، صورتهای تلطیف یافتهی این انرژیهای حیاتی محسوب میشوند؛ و هستی همانند اقیانوسی است عظیم و لایتناهی که در هر قسمت و هر میزان از عمق آن موجودات خاصی زندگی میکنند که اگر شعور و خودآگاهی داشته باشند، فقط در محدودهی قابل زیست خود شناختی پیدا میکنند و گمان میبرند که تنها موجودات اقیانوس؛ آنها هستند. موجها و پرتوهایی که از جسم و روح ساطع میشوند، در طیفی نامشخص در محیط اطراف اثر میکنند و حوزهای مغناطیسی به وجود میآورند. این امواج صورتهای متفاوتی از انرژی حیاتی را پدید میآورند که هرچند قابل رؤیت نیستند اما با استفاده از دوربین اختراعی مهندس کرولیان و تحقیقات مهندس کیلنر و با چشم حساس رابطهای روحی پارهیی از آنها قابل مشاهده و عکسبرداری است. این ردههای مختلف انرژی حیاتی “Vital Force” که ثابت شده است از تمام موجودات زنده پرتوافکنی میکند و در دو فاز جسمی و روحی متناسب با حیات فیزیولوژیکی و روانی موجود زنده به بیرون از جسم ساطع و پخش میشود. این دو فاز یکی مربوط به جسم و سلولهای متکاثف و دیگری مربوط به انرژیهای درونی آن است که سبب وحدت مولکولها و تولید خواص ویژه در آن موجود میشوند. در انسان بیش از دو فاز انرژی ساطع میشود :
الف : انرژی الکتریکی اعصاب و مغز که با دستگاههای مختلف از جمله الکتروآنسفالوگراف قابل بررسی است و به نسبت فعالیت مغز نوسانات مختلفی از ریتم «بتا» تا «دلتا» را تولید میکند.
ب : امواج فکری که مفهوم اندیشهی انسان را به صورت امواج ناشناخته «تلهپاتیک» در کائنات پراکنده میسازد، این نوع امواج به حدی دارای قدرت و سرعت نفوذاند که هیچ یک از امواج مادی شناخته شده همتای آن نیست، در لحظهای به اعماق اقیانوسها میرسند و پهنهی کهکشانها را در مینورند و از جدار اطاقهای سربی نفوذناپذیر میگذرند تا آنجا که بعضی بر این باورند که بشر باید به وسیلهی امواج فکری (تلهپاتیک) با موجودات ذیشعور کهکشانهای دیگر ارتباط برقرار کند و این روش را سادهتر از پیشرفت علمی بشر در زمینهی مسافرتهای فضایی در حد سفر به سیارات قابل سکونت در منظومههای دیگر پنداشتهاند. منشاء صدور این امواج را روح میتوان دانست.
ج : امواج هاله؛ اتمسفری است که اطراف بدن هر موجود زنده را احاطه کرده است به گونهای است که از دید روشنبینان “Clairvoyants” و تصاویری که از طریق عکسبرداری با ولتاژ بالا به دست آمده پیکر انسان را در پیلهی تخممرغی شکل که شامل باندهای مختلف امواج هاله است نشان میدهد.
نخستین بار در سال «1867» بارونریخن باخ دانشمند اتریشی کشف کرد که میتوان آن اتمسفر را مشاهده کرد، بعد از او دانشمند دیگری به نام کارل دوپرل دنبالهی تحقیقات او را گرفت. این دو نفر توانستند آن چه را مذاهب قدیم به نام «آکاشا» و زرتشت به نام «آتش ذی روح» یا آتش جاویدان نامیده بود پیدا کنند و نام اود (بر وزن خود) را بر آن نهادند؛ اود امواجی است که پیوسته از بدن در حال تشعشع است و روشنبینان در حال خواب مغناطیسی قادر به دیدن آن هستند. امواج هاله که از وجود انسان ساطع میشود از «پراناهاله» که سادهترین شکل پرانا و مخصوص کالبد فیزیکی است تا اشکال پیچیده و لطیفتر آن مانند هالهی ذهنی و عاطفی را تشکیل میدهد، پرانا هاله عملاً بیرنگ است و طرح کلی بدن را دارد، در صورت سلامتی این امواج راست و عمودی و در صورت بیماری کج و درهم و برهم هستند.
علم، با بودن هالهی انسانی موافق است اما در توجیه و تفسیر نوع ماده و انرژی آن موافقت کلی وجود ندارد براساس تحقیقات منتشر شده از کارهای دکتر کیلنر، هالهی انسانی از سه باند قابل رؤیت تشکیل شده است؛ باند مجاور بدن یک نوار باریک بیرنگ یا تیره است که حدود شش میلیمتر پهنا دارد، قسمت دوم که روی آن قرار دارد به عرض تقریبی دو تا چهار اینچ که هالهی میانی نام دارد و قسمت سوم هالهی بیرونی است که طیف قابل رؤیت آن حدود شش اینچ پهنا دارد و باند رنگی نامیده میشود و شامل رنگهای کوکبی است، به نظر میرسد که هالهی انسانی انباری از مغناطیس دارد که آن نیرو یا جاذبه که بوسیله آن کارهای شگفت انجام میشود، از شفابخشیهای معجزآسا تا تأثیر بر موجودات جاندار در سطوح دیگر حیات حیوانی، نباتی و جمادی میباشد.
وجود انرژی حیاتی در بدن انسان امری اثبات شده است و استفاده از این قدرت در طی هزاران سال بصورتهای مختلف در فرهنگ و ادیان کاربرد داشته است.
نوشتههای پاپیروس Papyrus مربوط به مصر در هزاروپانصد سال قبل از میلاد قراردادن دستها را برای شفای بیماران نشان میدهد.
نوشتههای مذهبی مسیحیت شامل مراجع زیادی است، درمورد پدیدههای منسوب به هیپنوتیزم و شفابخشی اسکولاپیوس Esqulapius گزارش داده است که او میتواند با نوازش دست بیماران را به خوابی نیروبخش فرو برد و رنج و درد بیماران را تسکین دهد.
سقراط پدر طب گفته است : وقتی مشغول تسکین دادن بیمارم بودم برای تسکین درد خواص عجیبی در دستهایم بود که با قرار دادن و حرکت ملایم انگشتان در جهت محل درد، بیمار تسکین مییافت.
معجزات و کراماتی که در زمینه شفابخشی از حضرت عیسی بظهور رسیده صرفنظر از اعتقاد و ایمان کامل آن حضرت و باوری که پیروان نسبت به عیسی مسیح داشتند در حقیقت نتیجه انتقال انرژی روحی شگرف از آن حضرت به بیماران بوده، انتقال این قدرت حتی در فاصلههای دور تحت شرایط خاص امکانپذیر میباشد.
پدیده شفابخشی در طول صدها سال به ملکه انگلستان و فرانسه نسبت داده میشد و برای اجرای اینکار تشریفات مذهبی خاصی ترتیب داده میشد.
گزارش شده است که دکتر جانسون را در کودکی به لندن بردند به امید اینکه با لمس ملکه (آن) بیماری «خنازیر» او درمان شود.
والنتین گریت تیکز شفادهنده به سبب درمان این نوع بیماری (خنازیر) به شهرت رسید.
در قرن شانزدهم پاراسلسوس طبیب و فیلسوف مورد آزار کلیسا قرار گرفت زیرا اعلام کرده بود که قدرت فکر میتواند هم علت بروز بیماری و هم موجب شفای آن باشد.
در اواسط قرن هجدهم یک کشیش بزرگ بنام یوهان گاسنر عقیده مشابه گریت والنتین اظهار داشت و شفابخشیهایی با متد او انجام داد.
به نظر میرسد اولین دوره مطالعات عینی در این مورد در اواخر قرن شانزدهم با کار فیلسوف و شیمیدان معروف وانهلمونت شروع شد، او از تجارب خود نتیجهگیری کرد که یک سیاله مغناطیسی از انسان پرتوافکنی میکند که میتواند در تمام بدن و مغز نفوذ کند و این نفوذ بوسیله قدرت فکر و اراده اعمال میشود.
در سال 1734 در ایزنانک واقع در دریاچه کنتانس آلمان کودکی به دنیا آمد به نام فرانس آنتون مِسمِر کسیکه مقدر بود برای بیان این پدیدهها کوشش کند. مِسمِر در سال 1815 وفات یافت اما علم جدیدی را بنیان گذاشت که بوسیله پیروانش زنده ماند و درهای جدیدی در امر شفابخشی و هیپنوتیزم برای انسان گشود.